لبخند تلخ تو !!!!

برادر و خواهران من

شاید هنگامی که این نامه به دست شما میرسد تعداد زیادی از شما از این زجر راحت شده باشند.من تلاش خود را همچنان ادامه میدهم اما هنوز موفقیت چندانی نداشتم.کاش میتوانستم به آدمها بفهمانم که شما چقدر گرسنه اید.چگونه میتوانم به آدمهایی که بیشترین زمان گرسنگیشان در رمضان فصل تابستان16 ساعت است و به غذاهای شاهانه ختم میشود معنای 1 هفته گرسنگی که به یک تکه نان فاسد ختم میشود را بفهمانم،چگونه میتوانم برای کسانی که آرزویشان داشتن ماشین آخرین مدل است آرزوهای شما را ترجمه کنم ؟؟؟  

آفریقا

 آرزوی تبدیل شدن ذره ای از شن صحرا را به تکه ای نان.چگونه میتوانم به آدمهایی که از دیر شدن وامشان خسته شده اند بفهمانم که شما چگونه هر روز در انتظار مرگ نشسته اید ، چگونه میتوانم برای آدمهایی که میگویند وای عجب فاجعه ای ولی حتی حاضر نیستند قیمت یک تکه نان را به شما کمک کنند،چگونه میتوانم برای این آدمها معنای مرگ تدریجی را ترجمه کنم،قلبم مالامال از درد است،هرچه داشتم و نداشتم را برای شما به همراه این نامه میفرستم ، مرا ببخشید کم است خیلی کم،خجالت میکشم که نتوانستم پول بیشتری برایتان بفرستم ، خیلی صدا کردم اما انگار همه راضیند به بختی که از چهره تان هم سیاه تر است... دوستان من طاقت بیاورید...

   

+ من هم با کمک به لبنان و غزه و تهیه جهیزیه برا دخترای لبنانی و اهدای هواپیما توسط رییس ج مهور و ....... مخالفم در حالی که تو مملکت خودمون این همه آدم نیازمند وجود داره اما این قضیه با کل اونها فرق داره..... 

+ اگر کسی فکر کرد میتونه کمک کنه و دوست داشت کمکش و  به نیازمندای آفریقا حتی در حد 1000 تومن برسونه کسی و میشناسم که داره میره برا کمک،اگر کسی خواست میل بزنه یا پی ام بده تا اطلاعات و شماره حساب و بدم اگرم نه یا از راههای دیگه خودش میتونه کمک کنه که براش همیشه بهترینها رو آرزو دارم،مهم نیست چجوری فقط اینو بدونید این بچه ها بدجور به کمک نیاز دارن ( با 16 دلار میشه واسه یه ماهه یه خونواده 5 نفره آب خوردن تهیه کرد).

+ خواهش میکنم هممون این پست و توی وبلاگامون بگذاریم،این کار کوچیک شاید بتونه جون خیلیا رو نجات بده پس دست به دست هم بدیم... 

آفریقا

۳۰۰ تومن چقدره ؟؟؟

زمان چند سال قبل – مکان دانشگاه 

1 روز بعد از کلاس برگشتیم خوابگاه که دیدیم یه نفر جدید بهمون اضافه شده، انتقالی گرفته بود و اومده بود دانشگاه ما؛معلوم بود پسر باهوش و درسخون و خوبی به نظر میرسید (بعدها فهمیدم رتبه 47 کنکور شده)

یه چیزش خیلی جلب توجه میکرد " لباسای خیلی کهنش"علیرضا خیلی حرف نمیزد و کسی باهاش نمیجوشید،من تنها کسی بودم که یه کم باهاش جور شدم شاید چون من بهتر از بقیه میدونستم نباید در مورد موبایل و لپ تاپ و سفر و این جور چیزها باهاش صحبت کنم در عوض خاطرات و شعر و داستان بود که میتونست موضوع حرفهامون باشه.

فاصله خوابگاه تا سلف زیاد نبود برا همین بیشتر وقتها غذا رو میرفتیم سلف میخوردیم غذاش هم خوب بود هر ژتون 300 تومن.نکته ای که از همون روز اول متوجه شدم این بود که علیرضا یک روز در میون میومد سلف و وقتیم میومد از دور یه سلام میکرد و یه گوشه میرفت تنها مینشست،شبام میگفت من عادت ندارم شام بخورم،برام خیلی جالب شده بود که ببینم اتفاقیه یا موضوع خاصی در کاره،آخه 300 تومن که پول زیادی نبود مگه میشه کسی به خاطر 300 تومنش نیاد، روی این مساله خیلی دقیق شدم و بعد از 1 ماه که رفت و آمداشو زیر نظر داشتم دیدم واقعا اینجوریه دیگه نمیتونستم تو خودم نگه دارم تصمیم گرفتم بهش بگم و علتش و ازش بپرسم.اون روز بعد از کلاس بود و میدونستم علیرضا چون دیروز اومده امروز نمیاد سلف بنابراین رفتم خوابگاه،وقتی رسیدم دیدم علیرضا تو آشپزخونس و یه قابلمه گذاشته رو گاز، من و که دید یه کم تعجب کرد گفت مگه نرفتی سلف گفتم نه گرسنم نبود.گفتم علیرضا میرم اتاق منتظرتم بیا کارت دارم،بعد از چند دقیقه علیرضا با ظرف غذا وارد شد و نشست،

+ علیرضا

- بله ؟

+ میخوام یه سوال ازت بپرستم دوست دارم مثل یه برادر بهم صادقانه جواب بدی،میدونی که حرفت مثل همیشه بین خودمون میمونه باشه ؟

- خیلی خب بپرس.

+ برا چی یه روز در میون میای سلف و میای خودت و اینجا تو دردسر میندازی و غذا درست میکنی، غذای سلف که خوبه تازه اینجوری هزینه بیشتریم باید بدی.

یه مکث کرد و گفت چیز مهمی نیست.گفتم علیرضا به حرمت دوستیمون بگو ازت خواهش میکنم.

علیرضا در قابلمه رو برداشت و گفت :

میدونی که پدرم و ازدست دادم و چند تا برادر و خواهر کوچیکتر از خودم دارم،مامانم تو به تولیدی دستکش کار میکنه و دو رویه دستکشو به هم میدوزه،بابت هر دستکش 30 تومن بهش میدن، من روزهایی که میام سلف یه ظرف همرام میارم و نصف غذامو برمیدارم میارم خوابگاه و فرداش همون و گرم میکنم میخورم..... 

  

دانشگاه

 

+ چون معتقدم هر ک س (فیل ترینگ) با هر باوری عقیدش محترمه برا همین درباره نظرات نظری نمیدم تا آزادی عقیده حفظ بشه،اختلاف عقاید که زندگی آدمها رو میسازه.نظر خاصی اگه داشتید میل بزنید یا پی ام بدید. 

+ کسایی که نظر میگذارن و لینک کردم،اگه خواستید من و لینک کنید اگرم نه که از اومدنتون خوشحال میشم.

+ برام ایمیل اومده که وبلاگ شما مغایر با قوانین نسبت به تصحیح مطالب اقدام کنید، هنوز دارم به این فکر میکنم که کجاش مغایر با کدوم قانون.اگر کسی به قانونی که باهاش مغایر پی برد منم در جریان بگذاره.

تهمت !!!

زمان 11 صبح دوشنبه - مترو

ایستگاه امام خمینی پیاده میشم و وارد خط 2 میشم به سمت صادقیه،یه جا پیدا میشه ومیشینم،ایستگاه بعد کنارم یه جا خالی میشه و زن و شوهری که تازه سوار شدن زن میشینه کنارم؛ایستگاه بعد کنار دستیم بلند میشه و من میام کنار که شوهر بتونه جای من کنار زنش بشینه،مرد میشینه و دست زنش و آروم تو دست میگیره.....ایستگاه نواب یه مرد مسن و میبینم که خیلیم پیر نیست...زانو درد شدیدی دارم و دکتر گفته باید عمل کنم اما از جام بلند میشم،بهش میگم آقا بفرمایید بنشینید،میگه نه،فکر میکنم تعارف میکنه،میگم من ایستگاه بعد پیاده میشم تا بشینه و اون بهم میگه نشستن جای تو کفاره داره،یه لحظه خشکم میزنه،میگم چرا ؟ میگه چون ایستگاه قبل من میخواستم بیام اینجا بشینم اما تو اومدی اینور و گذاشتی این 2 تا کنار هم بشینن تا ل ا س بزنن جلوی من با زبون روزه،نشستن جای تو کفاره داره ........فقط یه جمله : واقعا برات متاسفم...... 

 

مترو 

 

+ پشت یه اتوبوس با خط نستعلیق و درهم نوشته : بیا 5 تن لوبیا،با خودم خیلی فکر کردم که چرا پشت یه اتوبوس باید همچین چیزی بنویسه 

10 دقیقه بعد یه دفعه یه چیزی تو ذهنم جرقه میزنه : یا 5 تن ال عبا.....