این روزها !!!

دلم تنگ، برا کسایی که هیچوقت ندیدمشون اما وقتی تعداد زیاد ایمیلها نظرات و این همه ابراز محبت و دیدم باورم نمیشد این همه دوست دارم که به یاد منن.....این مدت یه کم سخت بود،با این که هیچ فامیلی به دیدنم نیومد اما با همه پرستارها و دکترها و مریضها عین یه خونواده شده بودیم؛ازسرنوشت خودم با این همه بالا و پایینایی که 180 درجه با هم فرق داره در عجبم،سرنوشتی که الان منو به این شهر دورافتاده و به این خونه اجاره ای و به این آدمهای ساده و بی خبر از سیاست و چیزهای دیگه کشونده،شاید روزی سرنوشتم پرفروشترین کتاب دنیا بشه.....این روزها همه کارم تدریس ساز و ریاضی و هر کاری که بشه انجام داده،شاگردهای با استعدادی دارم،گاهی وقتها عصرها میرم قدم میزنم و به آدمهای این دیار به دقت نگاه میکنم،اینجا اینترنت سخت پیدا میشه و تا حالا جز این کافی نت که هنوز سیستم دایالاپ هست و پیدا نکردم؛در اولین فرصت هر اتفاق یا خاطره ای که به نظرم خوندنی باشه رو میگذارم... 

دوستدار همتون          

آب